پایگاه اطلاع رسانی گروههای آموزشی MAMASANI

پایگاه اطلاع رسانی گروههای آموزشی MAMASANI

گروههای آموزشی شهرستان ممسنی در سال تحصیلی ۹۰-۸۹ برای اطلاع رسانی عمومی اقدام به راه اندازی این وبلاگ نمود
پایگاه اطلاع رسانی گروههای آموزشی MAMASANI

پایگاه اطلاع رسانی گروههای آموزشی MAMASANI

گروههای آموزشی شهرستان ممسنی در سال تحصیلی ۹۰-۸۹ برای اطلاع رسانی عمومی اقدام به راه اندازی این وبلاگ نمود

برنامه سازماندهی

            جدول زمان سازماندهی  (پست بندی) نیروی انسانی متوسطه اول در سال تحصیلی 93-92

روز

تاریخ

خواهران

برادران

مکان نمازخانه اداره آموزش و پرورش

چهارشنبه

2/5/92

دینی قرآن عربی (معارف)

دینی قرآن عربی (معارف)

پنج شنبه

3/5/92

کارو فن آوری / فرهنگ و هنر / تفکر و سبک زندگی

کار فن آوری / فرهنگ و هنر / تفکر و سبک زندگی

شنبه

5/5/92

زبان خارجه

زبان خارجه

یکشنبه

6/5/92

علوم تجربی

علوم تجربی

دوشنبه

7/5/92

ریاضیات

ریاضیات

چهار شنبه

9/5/92

ادبیات

ادبیات

پنج شنبه 

10/5/92

مطالعات اجتماعی

مطالعات اجتماعی

آموزش متوسطه اول (راهنمایی)

معنای عشق واقعی

یک روز آموزگار از دانش آموزانی  که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید

راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند

با بخشیدن،عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های

دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن

در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز

عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو

زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای

تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.

یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر،

تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود..

رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی

نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان

لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.

بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های

مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.

راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!

راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم

بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت  همیشه عاشقت بود.

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست

شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا

فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ

مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم

برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

…….